آئين حكومت داري از ديدگاه علي(ع)-(1)
ديلمي از عمار بن ياسر و ابي ايوب انصاري روايت كرده است كه رسول خداي صلي الله عليه و آله چنين فرمود:
«اي عمار اگر ديدي كه علي از راهي رفت و همه ي مردم از راه ديگر، تو با علي برو و ساير مردم را رها كن. يقين بدان علي هرگز تو را به هلاكت نمي برد و از شاهراه رستگاري خارج نمي سازد».
اين مقاله شامل مطالب ذيل است:
سياست در عرف استعمار- تفرقه و نفاق- نخستين جمهوري اسلامي - خليفه الله- وظايف مقام خلافت- حكومت عدل و مساوات- روش رهبري - اداره ي جهان اسلام- تقسيمات كشور- امور مالي- پليس - امور دفتري- دستگاه دادگستري- ارتش- خطبه ها سياسي- تغيير مركز خلافت- آموزش كارمندان دولت- فرمان مالك اشتر- اصالت اين فرمان- ختم مقال
شرح آراء سياسي و برنامه هاي اداري و روش كشورداري اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع)، هدفها و مقاصد او از قبول زمامداري و روابط سياسي و بازرگاني و فرهنگي دولت او با ساير دولتها و ملل عالم و نيز بحث و اظهار نظر در علل عصيان ناكثين و مارقين و قاسطين كه منجر به جنگهاي داخلي و مهاجرت امام علي (ع) از مدينه به عراق و شهادت وي در كوفه و انتقال قدرت به معاويه ... گرديد در يك كتاب يا يك مقاله نمي گنجد و به قول مولوي:
گر بريزي بحر را در كوزه اي
چند گنجد؟ قسمت يك روزه اي
مع ذلك اشارت بنياد محترم نهج البلاغه را مغتنم شمرده مقاله حاضر را تقديم مي دارد، باين اميد كه فتح بابي شود و رمز آشنايان كلمات اميرمؤمنان نارسايي سخن اين ضعيف را جبران فرمايند و در شرح روش كشورداري و ويژگيهاي سياست روحاني آن حضرت كه محور تقوي و عدالت در جهان و اساس و محرك تداوم سازندگي و انقلاب در اسلام است، كتب و مقالاتي بزبان فارسي مرقوم دارند.
سياست در عرف استعمار
درست از سال 1498 كه دريانورد پرتغالي «واسكودو گاما» دماغه ي «اميدنيك» را در جنوب افريقا دور زد و راه دريائي اروپا را به هند كشف كرد و در بند هوگلي (نزديك كلكته) فرود آمد پاي استعمار غربي هم به آسيا و آفريقا باز شد. ابتدا پرتغاليها، اسپانيائيها و هلنديها، سپس انگليسي ها، فرانسوي ها، روسها، آلماني ها، ايتاليائيها و بلژيكي ها و ... و سرانجام امريكائيها با بكار بردن تمام روش هاي استعماري نوين و سرانجام با نيروهاي نظامي به آسيا و آفريقا پاگذاشته و شروع به جذب ثروتهاي طبيعي و مدني و تاسيس كمپانيهاي يك مليتي و چندمليتي و در دست گرفتن بازارهاي محلي و احداث خطوط مخابراتي و استراتژيكي زميني و دريايي كردند. اما از همه خطرناكتر استعمار فكري بود. آنها نه تنها دولتمردان و سرداران و زمينداران و رؤساي عشاير و بازرگانان را مرعوب يا مجذوب كرده و دولتهاي شرق را پايگاهي براي سلطه ي هرچه بيشتر خود در مي آوردند، بلكه بر مقدسات و فرهنگ اصيل اين ملتها نيز هجوم برده و با نيرنگهاي دقيق، جوانان را به سوي كشور و ملت خود كشاندند و طبقه تحصيل كرده و مدارس جديد را به فرنگي مآبي سوق دادند تا جائي كه اين طبقه بر اثر خالي شدن از فرهنگ دروني خود به تحقير دين و شعائر ملي و اخلاقي و فرهنگي كشور خويش برخاسته و رسوم و سنن قديم را كه مانع خودباختگي و خودفراموشي بودند و سد محكمي را در برابر استعمار تشكيل مي دادند تخطئه كرده و از اصل و بن بر مي انداختند.
برنامه هاي استعمار- كهنه و نو- در آسيا و آفريقا، در كشورهاي اسلامي و غيراسلامي، اگرچه در وسايل و ابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولي همه ي آنها يك هدف را دنبال مي نمودند: تفرقه و نفاق در بين ملل شرق بخصوص كشورهاي اسلامي و به دنبال آن از بين بردن ريشه هاي مذهبي و حاكم كردن فرهنگ غربي و گشودن راه ستم و غارتگري.
اين ماجراي تلخ و اين جريان انحرافي از همان سالهاي اول نشر اسلام آغاز شد. به همين جهت مي بينيم امام علي (ع) كه نمونه ي عيني يك سياستمدار بزرگ و درستكار است در خطبه ها و نامه هاي گراميشان اين جريان را معرفي و سردمداران آن را با شديدترين عبارات مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و حزب شيطان مي خواند، ايشان در خطبه اي مي فرمايند:
اينان هم خود، گمراهند و هم ديگران را گمراه مي كنند. خود، خطاكارند و ديگران را نيز به راه خطا مي برند. به رنگهاي مختلف درمي آيند و براي فريب، شيوه هاي بسيار بكار مي گيرند. به هر وسيله در پي شما هستند و در هر كمين گاه در انتظار شما نشسته اند. دلهايشان بيمار است اما چهره هائي شسته و پاكيزه دارند. به آهستگي گام بر مي دارند اما آرام آرام مثل مرض در تن شما مي خزند. وصفشان به دوا و حرفشان به شفا مي ماند اما كارشان درد بي درمانست. به آسايش ديگران حسد مي برند و بند بلا را محكم مي كنند و ريشه اميد را مي گسلند. در هر راهي، افتاده اي و بسوي هر دلي، شفيعي و براي هر غصه اي، اشكي آماده دارند. در ميان خود به يكديگر ثنا و ستايش وام مي دهند و انتظار معامله به مثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مي ورزند و ملامت كسان را بر سر جمع به رخ ايشان مي كشند و در صدور حكم اسراف مي ورزند. در برابر هر حقي باطلي و براي هر زنده اي كشته اي و براي هر دردي كليدي و براي هر شبي چراغي آماده كرده اند. نوميدي را به آزمندي پيوند مي دهند تا بازارهاي خود را داير بدارند و كالاهاي پرزرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مي آورند و ناسره را بشكل سره باز مي نمايند و راه را آسان مي نمايند اما گذرگاههاي تنگ را پرپيچ و خم مي سازند. پس ايشان ياران ابليس و زبانه ي آتشند. آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بي گمان زيانكار خواهند بود. (2)
اين بينش زنده ي حضرت علي (ع) است كه در آن زمان در مورد سياستمداران غيرخدايي بيان داشته و اكنون كه استعمار با تمام چهره هاي نو و پيشرفته ي علمي به قيد آمده، مي بينيم بيان حال دولتمردان ظالم ستمگر جهان امروز است.
يك نگاه اجمالي به رهنمودهاي سياسي ماكياولي در كتاب «امير» يا خاطرات تاليران فرانسوي و مترنيخ اتريشي و پالمرستون و گلادستون و كرزن و ديسرائيلي و چرچيل نخست وزير انگلستان و ساير سردمداران سياست غرب در قرون اخير روشن مي سازد كه همه آنها در لزوم فدا كردن وسيله در راه هدف، و عدم اعتقاد به مبداء و ثابت، و بي اعتنائي به مشروعيت مبادي و مقدمات اهداف سياسي متفّقند، و سياست آنها چه در رژيم هاي سرمايه داري و چه در رژيم هاي سوسياليستي، مذهبي و غيرمذهبي (سكولاريسم)، هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است؛ و اين همان راه بدفرجامي است كه در صدر اسلام به دست منافقان و بانيان مسجد ضرار و نويسندگان صحيفه مشؤومه و عمر و عاص ها و معاويه ها و زيادها ... و ناكثين و مارقين و قاسطين اجرا مي شد و متأسفانه تاريخ اسلام بجز دوره اي كوتاه و دستخوش فتنه انگيزي اين نابكاران بوده و رژيم هاي سلطنتي و موروثي و سرمايه داري همه از دستاوردهاي همين شدادتها و انحرافات بوده است.
بعد از حكومت خلفاي راشدين، بر اثر درخواست شديد و هجوم مردم، حضرت علي (ع) خلافت و حكومت مسلمانان را بدست گرفت، نهج البلاغه داستان را چنين شرح مي دهد:
«فَمَا رَاعَني الاَّ وَ النَّاسُ اِليَّ كَعُرفِ الضَّبُغ يَنْثالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلَّ جانّبٍ...». (3)
انبوه مردم رنجيده به يكباره چون يال كفتار از هر سوي به خانه ام ريختند.
«... فَاَقْبَلْتُمْ اِليَّ اِقْبَالَ الْعُوذِ المطَافِيلِ عَلَي اَوْلادِهَا تَقُولُونَ: البَيْعَهَ! البَيْعَهَ!». (4)
بسوي من روي آوريد مانند ماده شتران كره دار كه بسوي بچه هاي خود شتاب گيرند و همه مي گفتند: بيعت، بيعت.
«... ثُمَّ تَراكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الْاِبِلِ الْهيِمِ عَلَي حِيَاضهَا يَوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّي انْقَطَعَتِ النَّملُ، وَ سَقَطَ الرَّداءُ». (5)
مانند شتران تشنه كه در كنار آبشخورهاي خود روزي كه نوبت آب خوردن آنهاست ازدحام مي كنند و به يكديگر را تنه مي زنند، دور مرا گرفتند و به قدري فشار آوردند كه بندكفش پاره شد و رداء از دوشم بيفتاد.
علي (ع)، علاوه بر آنكه طبق نصوص متواتره از سوي پيامبر به جانشيني برگزيده شده بود، راي قاطبه ي صحابه را نيز همراه داشت. علامه فقيه شيخ محمد اقبال لاهوري در اين باره گويد:
«علي (ع) نمونه كامل مقام ولايت و خليفه اللهي و جامع دو نيروي علمي و عملي بود و نفس عاقله ي او بر ملك ظاهر و باطن هر دو پادشاهي مي كرد». (6)
به عبارت درست تر، امام علي (ع) مقام خلافت را به امر خدا و رسول پذيرفت و گرنه شاهباز همتش از آن بلندپرواز تر بود كه خود را در عرض ساير صحابه قرار دهد يا نعوذ بالله مانند ايشان شرف قربت و قرابت و صحبت با خالق را با شائبه جاه طلبي آلوده سازد. در خطبه «شقشقيه» مي فرمايد:
«فَياَلَلهِ وَلِلشُّوري: مَتي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الاَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّي صِرْتُ اُقْرَنُ اِلَي هَذِهِ النَظَّائِرِ؟».
پناه مي برم به خدا ازين شوري (كه به وصيت عمر تشكيل شده بود و امام (ع) با طلحه و زبير و سعد و عبدالرحمن و عثمان در آن شركت فرمود) چه كس گمان مي كرد كه من همطراز نخستين ايشان (ابوبكر) باشم كه حالا با اين گونه اشخاص همرديف شوم؟
وظايف مقام خلافت
بعض صحابه امور فرماندهي و تجهيز دسته هاي ارتش و بعضي ديگر سرپرستي غنائم جنگي را به عهده داشتند و عده اي هم عامل اخراج و قاضي و استاندار و فرماندار... مي شدند. مقر خلافت تا وقتي امام (ع) به كوفه رفت در مدينه بود و از آن پس مدينه اهميت سياسي خود را از دست داد. دفتر كار اميرمؤمنان و محل ملاقات ها و مشاورات و رسيدگي به حسابها ابتدا مسجد مدينه و بعد مسجد كوفه بود، در آنجا با مردم نماز مي گزارد و بدون هيچ گارد يا پاسداري در دسترس همه مراجعه كنندگان بود و با اينكه دو خليفه قبل از او را كشته بودند و او در يك شهر غريب و بين المللي بسر مي برد هميشه تنها حركت مي كرد.
پي نوشت ها :
1- كنزالعمال، ج12، حديث 1212، چاپ حيدرآباد.
2- نهج البلاغه، صبحي صالح، ص 307، چ بيروت، ترجمه ي آزاد اين قسمت و ديگر قسمتهاي نهج البلاغه كه در اين مقاله خواهد آمد از نويسنده ي مقاله است.
3- نهج البلاغه، خطبه ي شقشقيه.
4- نهج البلاغه، صبحي صالح، خ 137.
5- همان، خ 229.
6- اسرار خودي، با شرح و حواشي نويسنده ي اين سطور، ص 46، چ بنياد نهج البلاغه.